زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

نقاش کوچولو

دخترک شبها خیلی زودتر از من به خواب می رود و صبحها زودتر از من از خواب بلند می شود . صبح ها من وسط اتاقش می خوابم و  زهرا با خودش بازی می کند ، کمد را بیرون میریزد ،از سر و کله من بالا می رود ، هرازگاهی میآید صورتش را کنار من روی بالش می گذارد و می خندد و .... چهارشنبه صبح همین برنامه را داشتیم . من مثلا خوابیده بودم و دخترک بازی می کرد  از یهک بازه ای صدای خش و خش می شنیدم . فکر می کردم دخترک تخته نقاشیش را روی دراور می کشد . خیلی خوابم میآمد، بی خیال نابودی رنگ دراور شدم و باز مثلا خوابیدم . ( دقت کنید همش مثلا بود ! تو این شرایط که باید بین خواب و بیداری حواست به یه فسقلی هم باشه خوابیدن&n...
11 بهمن 1392

نمکدان

دخترک نمکدان بدست در خانه رژه می رورد . بابایی رو به زهرا می گوید : " بابایی تو خودت نمکدونی ! نمکدون چرا گرفتی دستت؟ ! "                       ...
11 بهمن 1392

هوا دلپذیر شد ....

همین که هوا کمی گرمترشد و آلودگیش کمتر ،  بهانه ای شد برای یک گردش یهویی در ارتفاعات تهران !   چهارشنبه ، دهم بهمن ١٣٩٢، ساعت ١٨:٤٥ ، توچال                               ...
11 بهمن 1392

دلم تنگ شده !

فاصله ها بهانه اند .... گاهی می شود یا یک خیابان فاصله مدتها از هم دور باشیم . ( دور اما بی خبر نه ! ) این پست را نوشتم یادم بماند ، یادشان بماند ، که چقدر همدیگر را دوست داریم . قدر این دوستی را بدانیم . این پست را نوشتم برای این سه نفر که با قیچی افتاده ام به جان عکسشان که صورتهایشان را مخفی کنم که همانطور که دوست دارند ناشناس باقی بمانند ...         پانوشت : سرماخوردگی امیر حسین  ، سفر ما ، سفر مشهد آنها ، سرماخوردگی مامان و بابای امیرحسین و در نهایت  رنگ کردن قسمتهایی از خانه مادری و پدربزرگ که منجر به فرار امیرحسین جان و خانواده از شر بوی رنگ شد ؛ همه و همه باعث شده ما در این مدت درس...
11 بهمن 1392

خاك وچوك !

رفتم تو يه وبلاگ به روز شده ، شاخ در آوردم : نويسنده شماره تلفن گذاشته بود .... بگو خب ! مي دونين براي چي ؟ بنده خدا دنبال يك خانوم جهت ازدواج موقت طولاني مدت بود با مهريه توافقي و يك جمله ديگه نوشته بود كه من دوست ندارم تو وبلاگ دخترم بنويسمش ..... مسئولان ني ني وبلاگ لطفا رسيدگي كنيد ، اينجا خانواده رفت و آمد مي كنه ، جاي اين حرفها نيست .
9 بهمن 1392

پيت نفتم آرزوست !

كجايي پسر خاله كه براي ما يك پيت نفت بياوري بريزيم توي اين اينترنت مخابرات كمي سرعتش بالا برود بتوانيم چهار تا صفحه باز كنيم بخوانيم نصفه شبي ؟ پانوشت : با اينترنت رايتل وصل شدم ، پسر خاله بي زحمت يك پيت نفت هم براي رايتل بيار قربون دستت !
9 بهمن 1392

سلام ويژه !

ساعت ٢:٣٨ دقيقه بامداد است و به جز من دو نفر ديگر هم در وبلاگ زهرا آنلاين هستند . گفتم بيام يك سلام ويژه عرض كنم خدمت دوستان عزيز و شب زنده داران گرامي !
7 بهمن 1392

دو حبه قند -2

دخترک این روزها با خودش زمزمه می کند : دااا .... یییی ، دااا .... یییی ، دااا ..... یییی پسر دایی زهرا ، امیرحسین قندی ، یک چهارراه آن طرف تر با شنیدن هر زنگ تلفن می گوید : عم .... عم ....عم ..... روزهایی که دلش خیلی برای من تنگ شود با شنیدن صدای زنگ در هم می گوید : عم .... عم..... عم ... یه همچین بچه های فامیل دوستی داریم ما ! پس از جست و جوی فراوان یک عکس از این سه شخصیت پیدا کردم .  تاریخ عکس : ٢٤ شهریور ماه تولد دایی زهرا       این هم چند تا عکس از دو حبه قند ما :   زهرا ١٤ روزه و امیر حسین ٥/٥ ماهه.       تولد یکسالگی امیرحسین :     &...
5 بهمن 1392

یه بوس کوچولو

عکسهای سفر را به دخترک نشان می دهم و تک تک برایش توضیح می دهم : این مامانیه ، این زهرا ، این بابایی .... می رسیم به این عکس :         دخترک روی آیپد خم می شود و پاهای خودش  را می بوسد ! در برابر چشمان حیرت زده من دوبار این کار را می کند و در پاسخ درخواست من : " مامانی رو بوس می کنی ؟ " همان جواب همیشگی اش را می دهد " " نه "" !! ...
1 بهمن 1392

سی و چهار روز

در عکس پایین  سی و چهار روز از تولد دخترک گذشته  :           این عکس را دیشب بابایی انداخت . سی و چهار روز مانده به تولد دخترک :       ...
1 بهمن 1392